تویی معبودم
حضور محترم خودم: سلام
به کی؟.....به خودم!
می دانم که وقت تنگ است؛ اما چند لحظه ای بیش، وقتت را نمی گیرم؛
چقدر درد دل کردن با کاغذی که رویش نمی نویسی، لمسش نمی کنی، حسش نمی کنی سخت است؛ مجازی شدن سخت تر.... دنیایی شدن سخت تر؛ پیدا کردن حروف از روی صفحه کلید سخت تر، کلمه شدن سخت تر و دست آخر جمله ای که تو ننوشتی، چقدر سیاه، چقدر سفید! این است پایان کار نسل من در این دنیا.
آنچه را تایپ کرده ام می خوانم؛ زبان قلمم تغییر کرده؛ من کجا اینگونه می نوشتم؟! چه اجباری پشت سرانگشتانم بود که حرف حرف دلم را اینگونه تحریر کرد؛ انگار این من نیستم.....
دلم می خواهد همه ی آنچه دارم بگذارم و بروم؛ اما چیزی ندارم که بگذارم، آنچه را هم که ندارم باید با خود ببرم؛ اما چیزی ندارم که با خودم ببرم....خدایا! شاهد باش که همه ی این حرفها را به تو گفتم.
امضاء: عَبـــــــــــــــــــــــدُکــــــــــــــــــــــــ